خبر خیلی کوتاه بود: زنان خیابانی شناسنامه دار می شوند!
با وجود اینکه مشخص است این خبر به زودی تکذیب یا تصحیح میشود اما شما میتوانید اینطوری تصور کنید: . سکانس اول: - سلام آقا!
- سلام خانم!
- اومدم برای المثنی.
- استشهاد محلی اوردین؟
- استشهاد اوردم ولی «محلی» نیست!
سکانس دوم:
{ پورشه آلبالویی با روشن کردن فلاشرها و عقب و جلوکردن ماشین در گوشه بزرگراه، مقاصد شومی در سر دارد. بالاخره مرد شیشه ماشین را پایین میدهد و رو به زن: }
- برسونمت؟
- مرسی آقا خودم راهو بلدم.
{ زن از ماشین دور میشود ولی ماشین دنده عقب میگیرد…}
مرد: برسونمت!
زن: من از اوناش نیستما. من شناسنامه دارم.
مرد لبخند کثافت آلودی میزند و در را باز میکند. زن در حالی که در ماشین را باز کرده و دارد سوار میشود: ولی الان همرام نیستا گفته باشم!
مرد: مهم نیس، همین که داری خیالم جمع شد!
سکانس سوم:
- من از شما معذرت می خوام. مادرم فکر کرده شما…خب طفلی یه چیزی تو روزنامه ها خونده حالا تا من بیام ثابت کنم شما فامیلیتون خیابانیه، یه کم طول میکشه. خواهش میکنم تا من دارم ثابت میکنم، شما دیگه خواستگار قبول نکنین…
سکانس چهارم:
- اومدم برای دختر همسایهمون شناسنامه بگیرم.
- همسایهتون؟ پدرجان، پدر و مادرشون باید باشن با اصل شناسنامههاشون.
- اگر پدر بالای سرش بود که اینطوری نمیشد. مادرشم آبرو داره این شد که من اومدم!
بازتاب متفاوت در یک روزنامه تیز صبح:
یک منبع آگاه در گفتگو با ما گفت: منظور از طرح شناسنامه دار کردن زنان خیابانی، شناسایی زنان بی سرپرست و بد سرپرست است که برای کمک های انسان دوستانه و هدفمند شدن خدمات بهزیستی این افراد شناسایی و با تشکیل پرونده از آنها حمایت میشود. وی تاکید کرد: اینکه برخی رسانهها جنجال آفرینی کردند اصلا درست نیست چون ما در کشور زنان خیابانی به آن منظور اصلا نداریم و اگر هم باشند تعداد بسیار بسیار بسیار اندکی هستند که اغلب در حال توبه کردن و بازگشت به آغوش گرم خانواده هستند و مابقی هم از شبکههای اسرائیلی و امریکایی پول دریافت کردند برای منحرف کردن جوانان کشور که اسناد غیر قابل انکارش نیز هست.
خبر تکمیلی 4 ماه بعد:
- طرح تعویض شناسنامههای زنان خیابانی از اول اردیبهشت در دفاتر پلیس +10 آغاز میشود!
آیا میدانید چه کسی اولین بار آن را با خیار قاطی کرد
آیا میدانید چه کسی به آن گردو و نعنا را افزود
لامصب خیلی حال میده ، هرکی بوده دمش گرم !
.
.
.
کسایی که اول رابطه بهت میگن بی احسـاس
همون لعنتی هایی هستن که
وقتی عاشقت کردن ، آخرش بهت میگن یه کم منطقی باش
.
.
.
sms خنده دار جدید
دوسـتـای واقـعـی پشت سر هم حـرف نـمیـزنـن
جمع میشن با هـم پشت سر بـقیـه حرف میـزنن !!
( از کتاب اصول زن بودن – جلد ۸ – پـاورقی صفحه ۲۰۱۳ )
.
.
.
جدیدترین اس ام اس های خنده دار
دقت کردین دو جا جاذبه زمین هیچ شمرده شده یکیش تو خارج از جو زمینه
یکی دیگشم تو کارتون فوتبالیستهاس !!
.
.
.
جدیدترین پیامک های خنده دار
به سلامتی مادری که اگـه ۱۰۰ تـا پـریز خالی هم باشه
برا وصل کردن جاروبرقی ، گوشیه تو رو از شارژ در میاره !
.
.
.
باز کردن ســـــر حرف
گاهــــی اوقات از باز کـــردن گاوصنـــدوق بانــک هــم سخــــت تره
.
.
.
یکی از مشکلات دوران تحصیل اینه که وقتی گرسنت میشه نمیتونی درس بخونی
وقتی هم که سیر میشی نمیتونی درس بخونی
ولی مشکل اصلی تر اینه که حد وسط نداره ، یا گرسنه ای یا سیر !
.
.
.
نمیدونم چه رمزیه لامصـــب
بعضیـــــا میگن “عزیــــــزم” انگار فحــش دادن
ولی بعضیا به آدم میگن “دیوونـــــه” انگار دنیـــا رو به آدم دادن
.
.
.
فرهاد دانشجو و بچه های دانشگاه آزاد
جلسه هیئت امنای دانشگاه آزاد و انتخاب سرپرست جدید این دانشگاه که یک پروسه معمولی و روند قابل پیشبینی داشت، بازتابهای متفاوتی را در برخی رسانهها داشت.
روزنامه اینوری:
کودتای شبانه با بوی فتنه
هیئت امنای دانشگاه آزاد بعد از انتخاب میلیمتری روحانی به عنوان رییس جمهور و لطف شورای نگهبان به او که هم او را رد صلاحیت نکرد و هم اینکه انتخابات را به مرحله دوم نبرد، با احساس پیروزی در فضای سیاسی که طبق اسناد غیر قابل انکار، یک توهم سیاسی است و همه می دانند که اصولگرایان در انتخابات پیروز شدند، چهارشنبه شب در فضایی سیاسی که بوی فتنه هم میداد، رییس دانشگاه آزاد را عزل کرد. اطلاعات خبرنگار ما حاکی است که این اتفاق در آستانه آغاز سال تحصیلی و دریافت میلیاردی پول شهریه، یک حرکت بودار و از پیش طراحی شده و کاملا حزبی بوده و شخص جایگزین نیز اگرچه از عناصر فعال حوالی فتنه محسوب میشود که امیدواریم شورای عالی انقلاب فرهنگی او را رد کند که باید رد کند، اما اگر رد هم نکند و او رییس دانشگاه آزاد شود باید از الان گفت که او هم اصولگراست و بازهم اصولگرایان پیروز شدند. اما فرهاد دانشجو که از اصولگرایان متعهد بود در طول دوران کوتاه خدمتش، خدمات ارزنده ای به دانشجویان داشت به طوری که بسیاری از مردم در تماس با روزنامه ما ضمن گریه و زاری عنوان کردند: خدا ازشون نگذره که عوضش کردند!
اما در جلسه پریشب چه گذشت و افراد حاضر در جلسه چطور به برکناری دانشجو رای دادند؟ یک منبع آگاه در گفتگو با خبرنگار ما از آن عصر شوم و جلسه کودتاگونه گفت: همه چیز از قبل مشخص شده بود. وقتی قرار شد درباره عزل دانشجو رای گیری شود، هاشمی سرفه کرد. سیدحسن نیز سرش را تکان داد و با اشاره به دم در گفت: علی!
بعد قرار شد رای گیری انجام شود. این در حالی بود که بیرون جلسه خاتمی در حال راه رفتن بود و خیلی مضطرب بود ببیند بالاخره چی می شود؟ او البته نیم ساعت قبلش، اینترنتی با سوروس گپ زده بود ولی کسی از این ماجرا خبر نداشت. بالاخره رای گیری آغاز شد. افراد طوری نشسته بودند که معلوم بود داستان از چه قرار است. رای گیری صوری و زوری برگزار شد و دانشجو یکهو عزل شد. این منبع آگاه افزود: این برکناری یک اقدام هماهنگ شده بود که خیلی هماهنگ بود و اصلا بر اساس رای گیری آزاد و دموکراسی نبود بلکه در فشار اصلاح طلبان شکست خورده در انتخابات یازدهم و شورای شهر تهران انجام شد.
به گزارش خبرنگار ما، بیرون اتاق رای گیری بیش از صدها دانشجو در حمایت از ریاست دانشجو حاضر شده بودند که بعد از اعلام رای گیری، بدون اینکه سطلی آتش بزنند در یک راهپیمایی آرام برگشتند خانه هاشان و اعلام کردند که عزل دانشجو را به شکل قانونی پیگیری می کنیم. همچنین 3800 عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد با ارسال نمابری به ما خواستار بازگشت فرهاد دانشجو شدند و انتخاب رییس جدید را یک اقدام نابخردانه و سیاسی تلقی کردند. شنیده های خبرنگار ما حاکی است شورای عالی انقلاب فرهنگی عمرا به رییس جدید رای نمی دهد اما لابی های گسترده اصلاح طلبان شکست خورده از همان پریشب آغاز شده است.
****
****
روزنامه اون وری:
خداحافظی مستاجر اجباری
بالاخره 18 ماه طول کشید تا مستاجر اجباری دانشگاه آزاد که برادر وزیر علوم دولت قبل بود از پشت این صندلی برداشته شود و دانشگاه آزاد یک نفس راحت بکشد. جلسه هیئت امنای دانشگاه آزاد در فضایی آرام و صمیمی و سرشار از مباحث علمی و دموکراسی برگزار شد و در پایان جلسه و بعد از یک رای گیری شفاف، فرهاد دانشجو شیش تایی شد و در کمتر از جیک ثانیه کلید دانشگاه آزاد را برگرداند به صاحب اصلی اش. او در طول دوران مسئولیتش انتقاد همه را برانگیخته بود و همه امور را به حال تعلیق درآورده بود. در دوره ریاست او حتی غذای دانشگاه نیز بد مزه شده بود. یکی از انتقادهای جدی که به رییس معزول وارد بود، این بود که «چطور یک دانشجو می تواند رییس دانشگاه شود؟ او باید برود درسش را تمام کند.» حالا و در پس چندین ماه انتقاد عمومی و خصوصی به مدیریت دانشجو، با قدرت گرفتن دوباره آیت الله هاشمی، بازی های سیاسی دولت دهم به پایان رسید و کار به کاردان برگشت.
فرهاد دانشجو در این جلسه با اشاره به اینکه بعد از انتخابات خودم می خواستم برم ولی تاکسی نبود، تصریح کرد: من از اول هم اشتباهی بودم. به من گفتن برو جلو ما داریمت ولی…وی در حالی که بغض کرده بود، کلید دانشگاه را به هاشمی داد و گفت: یه دستمال کاغذی به من بده!
بنابراین گزارش، برکناری دانشجو موجی از شادی در میان مردم ایجاد کرد به طوری که در برخی خیابانهای پایتخت چهارشنبه شب تا صبح به پایکوبی پرداختند. به گزارش خبرنگار ما، همچنین از لحضه عزل دانشجو تا لحظه تنظیم خبر، جشن های خودجوش دانشجویی در واحدهای مختلف دانشگاه آزاد برپا شده و بیش از 406 هزار نامه سپاس به دفتر رییس دانشگاه آزاد رسیده است. همچنین کاترین اشتون در نامهای به هاشمی رفسنجانی تعویض رییس دانشگاه آزاد را در پیشبرد مذاکرات پیش روی 1+5 موثر دانسته و این تغییر را در موضع گیری اتحادیه اروپا در خصوص تعلیق و تحریم بسیار راهگشا عنوان کرد.
.
.
.
چقد شادیم ما از نظر سازمان ملل؟؟؟
امروز صبح هم در خدمت همسایهمان بودم. آمده بود دم در! در را که باز کردم دیدم برافروخته است. بیدرنگ گفت: تو باید بنویسی مهندس، تو وظیفهای داری و اینک وظیفه خطیر خبرنگاری را باید به انجام برسانی. این یک بزنگاه تاریخی است. راستش اول کمی ترسیدم، پرسیدم: چیزی شده؟ بلند گفت: دیگر میخواهی چه بشود؟ آنقدر بلند گفت که آوردمش تو. روی مبل نشست و گفت: نمیشود که هر حرفی بزنند و ما هم هیچ چیز نگوییم. گفتم: چه کسانی؟ گفت: خبر نداری؟ گفتم: نه! گفت: پس بخوان. چند برگه پرینت را دستم داد. شروع کردم به خواندن. گفت: بلند بخوان. بلند بلند خواندم:
«این دومین گزارش در مورد احساس شادی شهروندان در یکصد و پنجاه و شش کشور جهان است که به سفارش “شبکه راه حلهای توسعه پایدار سازمان ملل” و با حمایت بان کی مون، دبیرکل سازمان، و توسط پژوهشگران تعدادی از مؤسسات تحقیقاتی در آمریکا، کانادا و بریتانیا و کارشناسان سازمان ملل تهیه و منتشر شده است. در تهیه این گزارش، کارشناسان و محققان برجسته در زمینههایی مانند اقتصاد، روانشناسی، آمار و تحلیل دادههای آماری مشارکت داشتهاند و هدف اصلی از تدوین آن، سنجیدن احساس رفاه مردم در کشورهای مختلف بوده است.»
بلند داد زد بس است. گفت میدانی ایران در این فهرست چندم است؟ یعنی ایران را چندم کردهاند؟ گفتم: نه! بلند شد برگهها را از دستم گرفت، ورق زد و خواند: مردم ایران از لحاظ احساس شادی نسبت به شرایط خود، در میان مردم 156 کشور مورد بررسی، در رده 115 قرار میگیرند که یک رده از جیبوتی پایینتر و یک رده از جمهوری آذربایجان بالاتر است. بعد هم برگهها را پرت کرد توی صورت من. یک لحظه فکر کردم شاید من را با بانکیمون اشتباه گرفته است! خواستم چیزی بگویم که ادامه داد: جیبوتی؟ ما از مردم جیبوتی غمگینتریم؟ مسخره است، نه؟ کشوری که مردمش نان ندارند، بخورند از ما شادترند؟ میدانی رتبهی عراق چیست؟ عراق 105 است، یعنی کشوری که از صبح تا شب تویش بمب میگذارند، مردمش از ما شادترند؟ پاکستانی که اگر مردمش یک روز عملیات انتحاری نبینند، روزشان شب نمیشود، رتبهشان 81 است! حالا با اینها کار ندارم، واقعا جیبوتی را کجای دلم بگذارم؟ تو میدانی جیبوتی کجاست؟ گفتم: راستش دقیقا نه! گفت: وقتی تو نمیدانی، مردم میدانند؟ اصلا جیبوتی به درک، میدانی رتبه سومالی چند است؟ سومالی 101 است. یعنی کشور دزدان دریایی از ما شادتر است؟ بنگلادش 108 است! یعنی ما که سهگانهی اخراجیها داریم و توی بقالیهایمان پر است از فیلم کمدی شونه تخم مرغی، ناشادیم؟ ما که شهرآورد 100 هزار نفری داریم، شاد نیستیم؟ ما که اینقدر جک میگوییم و پیامکهای جک برای هم میفرستیم، شاد نیستیم؟ ما نهایت، کمی گرانی داریم در مملکت، همین، همین و بس! بعد برگهها را روی زمین رها کرد و نشست و گفت: وقتی گزارش را پژوهشگران تعدادی از مؤسسات تحقیقاتی در آمریکا، کانادا و بریتانیا انجام بدهند، از این بهتر نمیشود. باز خدا پدرشان را بیامرزد ما را با رواندا، بروندی و بنین مقایسه نکردند که ته جدول هستند. راستی مهندس دکتر احمدینژاد در 26 فروردین امسال رفته بود بنین، نکند اینها فکر کردهاند ما چون با بنینیها رفتوآمد داریم، کشور ما مثل کشور آنهاست؟ راستی تو میدانی بنین کجاست؟ گفتم: راستش نه! گفتم: میدانی که دکتر در 24 اردیبهشت امسال به جیبوتی هم سفر کرده بود؟ بلند و کشیده گفت: نه! گفتم: بله. دیگر چیزی نگفتیم!
.
.
.
گروگان گیری در اتوبوس رانی
گروگانگیری چند هفتهی پیش در شرکت واحد اتوبوسرانی تهران هشت ساعت طول کشیده بود. فرمانده انتظامی تهران بزرگ شخصا عملیات را فرماندهی کرده بود. تکتیراندازها در محل مستقر شده بودند و بعد از هشت ساعت با گاز اشکآور گروگانگیرها را دستگیر کردند، خب؟ حالا فکر میکنید مدیرعامل شرکت واحد که او را گروگان گرفته بودند، چشم در چشم خبرنگاران در اینباره چه گفته بود؟ گفته بود: اطلاعی از حضور مأموران ندارم. این دو نفر با قرار قبلی برای حل اختلاف به دفتر من آمدند که مذاکره به درازا کشید و گروگانگیری در کار نبوده است.
اصولا برخی از مدیران و مسؤولان در آرام نشان دادن اوضاع تخصص عجیبی دارند. برخی مسؤولان اجرایی ارشد سابق هم از ذکاوتی ذاتی در این زمینه برخوردار بودند. اصولا برخی از مسؤولین دچار نوعی خوشبینی مفرط هستند که این خوشبینی گاهی به نظر میرسد طبیعی نیست! مثال میزنم، شورای شهر تهران در 17 شهریور برای انتخاب شهردار رأیگیری کرد، جلسهای که حاشیههای زیادی داشت، حاشیههایی که هنوز هم ادامه دارد و کسی در ایران نیست که نداند حاشیههای رأی خانم راستگو به دکتر قالیباف چیست. الهه راستگو به دلیل همان یک رأی تا به حال از دو حزبِ حزب اسلامی کار و مجمع زنان اصلاحطلب اخراج شده است و داد همحزبیهایش در شورا به آسمان رسیده است. یک هفته است موافقان و مخالفان این اقدام در شورا و خارج از شورا به جان هم افتادهاند و روزی نیست که کسی افشاگری نکند و انگ تبانی به دیگری نزند!
اما در میان این همه مرافعه، نظر استاد عباس جدیدی دربارهی رأیگیری چیز دیگری است. ایشان در مکالمهای سهخطی دربارهی آن جلسهی پرتنش فرمودهاند:
«انتخابات خوبی بود. پس از اعلام نتیجه، این دو عزیز همدیگر را در آغوش کشیدند. انتخابات بسیار خوب و دوستانهای بود. شاهد انتخابات بسیار صمیمی، دوستانه و سالمی بودیم. به گفتهی برخی از پیشکسوتان، این بهترین و دوستانهترین انتخاباتی بود که در چند دوره فعالیت شوراهای شهر و روستا برگزار شده است».
یعنی اشک در چشمان آدم جمع میشود وقتی حرفهای آقای جدیدی را میخواند. یعنی دوست داشتم من هم در جلسه بودم تا آقایان را در آغوش بکشم. اصلا انسان دوست دارد بعد از خواندن این جملات زیبا، جان به جانآفرین تسلیم کند و قفس تن را رها کند و پرواز به بلندای برج میلاد و صفا و صمیمیت را فریاد بزند!
اصلا فکر نکیند چون آقای جدیدی در جریان اتفاقات نیست این حرفها را زده است، اتفاقا چون ایشان خیلی خوب در جریان است، سعی کرده فضا را آرام کند و حرفهایی بزند که همه چیز را خوب و خوش نشان بدهد و بگوید شاهد انتخابات بسیار صمیمی، دوستانه و کمحاشیهای بودیم! اگر باور ندارید، همین الآن نام خانم راستگو را در اینترنت جستوجو کنید تا ببینید چه صفا و صمیمیتی در خبرها موج میزند!
.
.
.
دعوایی به سبک سیاست
از نامه نگاری شروع شد و حالا به لطف خبرنگاران عزیز(!) به صورت پینگ پنگ در رسانههای مختلف ادامه دارد و گویا قرار است تا مرحله پلی آف هم ادامه داشته باشد.
با توجه به ادبیات زیبای دو طرف و بالاگرفتن دعوا و تهدید به شکایت و دادگاه و حبس و قشون کشی و… پیش بینی میشود روند این مذاکرات بدون دخالت اشتون و 5+1 اینگونه ادامه پیدا کند.
ترکان در گفتگو با فضول نیوز:
اگر قرار باشد کسی عذرخواهی کند شمایی نه ما! من تا ته این قضیه رو میرم شما هم سند ردیف کن واسه روز مبادا یه وقت در نمونی!
بقایی در گفتگو با روزنامه کلنگ طلایی:
داداش ما سند داریم شما فکر خودت باش که اگر عذرخواهی نکنی هم اعتدال گرا نیستی و هم خیلی برات گرون تموم میشه.
ترکان در خبر بیست و سی:
ما رو از گرونی میترسونن خبر ندارن که ما تو گرونی بزرگ شدیم! اصلا آقایان باید بیایند امضا بدهند و با صدای بلند به مردم بگویند غلط کردیم! اینطور که نمیشود هر کی موقع رفتن جارو دست بگیرد و همه چیز را جارو کند و برود. تازه لامپ اتاق ها را هم بردند.
بقایی در گفتگو با تشتک نیوز:
اولا که اظهارات آقای ترکان قابل پیگرد هست و متاسفم برای رسانه ملی که تا از ما پول میگرفت هوای ما رو داشت و حالا چون از اونا پول میگیره دیگه هوای ما رو نداره. ثانیا از رسانه ملی شکایت میکنیم. ثالثا لامپها رو خودمون خریده بودیم و خودمونم بردیم ولی اگه اینقدر پول ندارین چهارتا لامپ بخرین صبح میدم پیک بیاره واستون. البته داوطلبانه. ضمنا ادبیات آقای ترکان اصلا قشنگ نیست ما عمرا نمیگیم غلط کردیم. شما اول بگو شیکر خوردی بعدش ما میگیم.
ترکان در گفتگو با اعتدال بنفش آنلاین:
بی بین! من با پول تو جیبی بچهام سه تا دانشگاه براتون میسازم میدم بهتون برین خوش باشین! مردم عزیز ایران بدانند و آگاه باشند که این جماعت پول یارانه شما رو ریختن تو جیب خودشون حالا دو قرت و نیمشون هم باقیه! من به نمایندگی از شما هم پولتونو پس میگیرم هم اسکوندشو هم حالشونو میکنم تو قوطی.
اس ام اس بقایی به ترکان بعد از این گفتگو:
مادر نزاییده! زنگ خورد واستا دم در!
اس ام اس ترکان به بقایی:
مال این حرفا نیستی! برو بگو بزرگترت بیاد…
اس ام اس بقایی:
اسم گروه چیپیل پورت رو شنیدی؟ اومدن نترسی! ها ها ها
اس ام اس ترکان:
چاییدی….علی!(به سبک کنفرانس خبری و ژنرال و…)
اس ام اس بقایی:
دستتو بنداز!
اس ام اس ترکان:
(:
و این ماجرا ادامه دارد…
.
.
.
سعدی و مارکو پلو و ناصر خسرو یه طرف...خرم سلطان همون طرف
پوریا عالمی در شرق نوشت:
رییس کتابخانه ملی از احتمال ثبت جهانی سفرنامه «ناصرخسرو» به صورت مشترک با یکی از کشورهای منطقه خبر داد.
وی درباره فایده این کار گفت: «فایدهای که ندارد. اما بهتر از این است که کشورهای منطقه تکخوری کنند و شخصیتها و آثار فرهنگی و هنری ما را به نام خودشان ثبت کنند.»
مارکوخسرو یا ناصرپلو
وی ابراز امیدواری کرد: «اگر بشود داریم تلاش میکنیم سفرنامه ناصرخسرو را بچسبانیم به مارکوپلو، بلکه تخور پخور نشود.»
وی گفت: «همه تلاشمان را کردیم سعدی را به ژاپنیها قالب کنیم. که تا این لحظه آنها قبول نکردند.»
وی اضافه کرد: «خوشبختانه «مولوی» را قبلا ترکیه برداشته و از این بابت خیالمان راحت است.»
وی لبخند زد: «اما سر حکیم «عمر خیام» هنوز دعواست. در حالی که ما معتقدیم ما اینقدر مفاخر داریم که اگر چهلتاش را هم کشورهای دیگر ببرند به جاییمان فشار نمیآید و به کشور هم آسیبی نمیرسد.»
درد سر «حافظ» برای کتابخانه ملی و سازمان میراث فرهنگی
وی مشعوف شد: «ما هر چقدر سعی کردیم سندی پیدا کنیم که حافظ از شیراز تکان خورده تا او را بتوانیم مثلا به پاکستان بیندازیم، متاسفانه سندی پیدا نکردیم.»
همچو قوی زیبا بمیرید
وی از هنرمندان و ادیبان در قید حیات و زنده تقاضا کرد: اگر امکانش هست خودتان مثل هدایت و چوبک و ساعدی و کی و کی دمدمای مرگ، از ایران بروید. چرا که شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد فریبنده زاد و فریبا بمیرد رود گوشهای دنج و تنها بمیرد. پس شما ای قوهای زیبا، شما بروید گوشهای دنج و تنها بمیرید و شبیه پیشینیان، برای ما دردسر درست نکنید. تنکیو هانی.
«خرمسلطان» را بچسب باقی را ول کن
رییس کتابخانه ملی در انتها گفت: «دیگه من برم. الان سریال «حریم سلطان» شروع میشه…» و بدو بدو رفت که به دیدار مطلوب نایل شود.
.
.
.
در سوگ فراق مشایی و شمقدری
«چه دلخوشی دارند این دوستان خبرنگار واقعا! تلفن زدهاند که «بالاخره خانه سینما باز شد، نظرت چیست؟» مرد حسابی! خانم محترم! من از همون روزی که آقای مشایی رد صلاحیت شد حالم بده. دچار «دیپرشن سیون» (یعنی خیلی خیلی دپرس) شدهام. اگر آقای مشایی ردصلاحیت نمیشد، رییسجمهورمی شد بعدش هم حتما آقای احمدینژاد یه پست اساسی میگرفت و همیشه کنارش میماند و ما توی روزنامهها و تلویزیون و اینا دائم تصویر دلپذیرشان را میدیدیم و دچار «دیپرشن سیون» عمیق نمیشدیم و این بازی مثل«پوتین» و«اون آقاهه» رفیقش در روسیه هی ادامه پیدا میکرد و ما تا قیام قیامت احمدینژاد و مشایی داشتیم و زندگیمان معنی پیدا میکرد.»
به گزارش ایسنا، کیومرث پوراحمد کارگردان مشهور سینما و تلویزیون، طی یادداشتی با حال و هوای طنز تحت عنوان «سال تحویل سینمای ایران» در روزنامه بهار با این مقدمه ادامه داد: «اساسا ما ملت نمکنشناسی هستیم. هیچ هم فکر نمیکنیم چند صد سال دیگر که نسل ما به تاریخ باستان پیوست، نوادگان ما خواهند گفت: «بابا اینا دیگه چه ملتی بودن؟!» در حالی که پاکترین دولت تاریخشان را از دست داده بودند، درباره خانه سینما حرف میزدند و نظرخواهی میکردند. اساسا ما، نه فقط ملت نمکنشناسی هستیم، خیلی هم هوچی و توهمزدهایم. یک نمونه تاریخی بگویم. زمان شاه به آن اتفاقاتی که 28 مرداد سال 32 افتاد، میگفتیم «قیام ملی». یعنی میگفتند بگوییم قیام ملی. ما هم میگفتیم. بعد که شاه رفت، گفتند قیام ملی نبوده، کودتای آمریکایی – انگلیسی بوده، آن هم از نوع ننگینش. ما مردم غافل هم سی و چند سال هی گفتیم کودتا … کودتا … کودتا! آنقدر گفتیم که نه فقط خودمان باورمان شد، آمریکاییهای ننهمرده هم باورشان شد. آنقدر باورشان شد که بابت کودتا از مردم ایران عذرخواهی کردند. آن ماجراها همین جور کودتای ننگین بود تا همین هفته پیش. گمانم چهارشنبه پیش بود که روزنامه ایران مصاحبهای مبسوط کرده بود با آقای کاشانی، فرزند آیتالله کاشانی. تیتر مصاحبه هم توی این مایهها بود: «اصلا کودتایی در کار نبود». آقای کاشانی فرموده بودند که نفت را پدر بزرگوارشان ملی کردند و مصدق که طرفدار انگلیسیها بود، نمیخواست بگذارد نفت ملی شود. به همین علت کارشکنی میکرد و مجلس را منحل کرد و شاه هم در غیاب مجلس حق داشت نخستوزیر را عزل کند که با دستخط مبارک مصدق را عزل فرمودند و زاهدی را به جای او به نخستوزیری برگزیدند. بعد هم که شاه صلاح دیدند برای استراحت به خارج بروند (مثل بهمن 57)، مردم غیرتمند در دفاع از نوامیس ملی ریختند خانه مصدق که خون این عامل اجنبی را بریزند که مصدق هم از پشت بام فرار کرد، بعد هم دستگیر، محاکمه و زندانی شد. بنابراین اصلا کودتایی در کار نبوده. (همه را نقل به مضمون عرض کردم) و ما فهمیدیم قضایای 28 مرداد همان «قیام ملی» بوده که زمان شاه میگفتند، نه کودتای ننگین و اصلا «ام آی سیکس» و «سیا» و کرمیت روزولت و اشرف پهلوی و دلارهای آمریکایی و اراذل و اوباش و شعبون بیمخ و اینا همهاش توهم بوده است.
در همین مطلب، مصاحبهکننده میپرسد آقای کاشانی چرا همش میگویید «مصدق» و نمیگویید «دکتر مصدق» و آقای کاشانی ما را از خواب 60 ساله بیدار میکنند و میفرمایند «مصدق دیپلم متوسطه هم نداشت. درس خواندن در خارجه و دکترای حقوق و اینا همش کشکه.» البته ایشان نگفتند «کشکه» ولی چیزی گفتند توی همین مایهها.
این مصاحبه روشنگرانه را آوردم برای عبرت تاریخ. بعد از رفتن آقای دکتر احمدینژاد دیدهایم و خواندهایم که بعضی آدمهای غافل با سوء نیت آشکار آقای احمدینژاد را به سخره میگیرند و میخواهند این فرزند خلف ایران را بدنام کنند و حرفهای شرمآوری درباره رئیس پاکترین دولت تاریخ میزنند.
حیا کنید واقعا! همین جور که آقای احمدینژاد رئیس پاکترین دولت تاریخ ایران بودند، بدیهی است که مدیران انتصابیشان هم جزو پاکترین مدیران تاریخ ایران بودهاند. مثلا همین آقای شمقدری. واقعا چقدر ایشان پاک بودند و حسن نیت داشتند. قشنگ ریلگذاری کردند. سینمای ایران را که در منجلاب فساد و تباهی و ابتذال غوطه میخورد، نجات دادند و انبوهی تهیهکننده و کارگردان از زیر کلاه شعبدهشان درآوردند و فلهای هلشان دادند توی سینمای مفلوک ایران. عین مترو سوار شدن چینیها. عکسهایش را دیدهاید؟ ماموران چنان مردم را فشار میدهند و میچپانند توی قطار پُرِ پر که قاعدتا باید از آن طرفش گوشت چرخکرده در بیاید نه آدم سالم!!!
بودجههای کلان را هم هبه فرمودند به دفاتر خودیها (که گویا خویش و اقوام بودهاند) تا آثار فرافاخر (که خارجیاش میشود اولترا فاخر) بسازند. آثاری آن چنان فاخر که از اکران سینما یکراست باید میرفتند به زبالهدان تاریخ سینما که رفتند. بعد هم با کلهگندههای سینمای آمریکا لابی کردند که اسکار را بدهند به فرهادی. البته آقای شمقدری قبل از اسکار با مسئولان بیش از 60 کشور در همه جای عالم لابی کردند که همه جایزههای اولشان را بدهند به فرهادی. آن وقت این اصغر فرهادی نمکنشناس یک تشکر خشک و خالی نکرد از آقای شمقدری.
از دیگر برکات وجود آقای شمقدری این بود که در سینمای ایران هر کسی سرش به تنش میارزید خانهنشین شد. خود من (که امیدوارم سرم به تنم بیارزد) چهار سال تمام … تکرار میکنم، چهارسال تمام، روزی ده دوازده ساعت میخوابیدم و بقیهاش را هم هر کاری عشقم میکشید میکردم که اگر هنوز شپش توی لیفههای تنبان بود، کلی فرصت داشتم برای شپشکشی. حالا که آقای شمقدری رفته باید بروم فیلم بسازم. پنج صبح از خواب بیدار شوم و تا بوق سگ کار کنم. این هم شد زندگی واقعا؟!
از دیگر اقدامات مشعشعانه آقای شمقدری کشف نابغهای بود به اسم «سجادپور» که پاکی همه دولت احمدینژاد یک طرف، پاکی این آدم هم یک طرف و این دو تجسم پاکی و خیرخواهی کارهایی در سینمای ایران کردند که تاریخ قضاوت خواهد کرد چقدر کارهایشان کارستان بوده. مثلا قبل از انتصاب پربرکت این دو وقتی فیلمی پروانه نمایش میگرفت، پروانهاش برای همه جای ایران و جهان اعتبار داشت اما در دوره ایشان فیلمهایی بودند که فقط برای تهران و سه چهار شهر بزرگ پروانه میگرفتند و برای شهرهای دیگر باید سانسور مضاعف میشدند و برای خارج هم هر فیلمی باید پروانه ویژه خارج از کشور میگرفت که این اقدام بسیار بیهمتا و تاریخی است واقعا!
اما شاید مهمترین کار آقای شمقدری این بود که حلقهای از مجیزگویان تشکیل داده بودند و آنان را سخت ارج مینهادند به امید واهی راهاندازی خانه سینمای دو و قس علیهذا …!!! که خودشان گفتهاند ایکاش تمام این هشت سال مسئول سینما بودند تا فرصت کافی میداشتند که همهجوره خدمت سینما برسند. باز مجبورم به تاریخ رجوع کنم. درباره محمود افغان نوشتههایی هست که مو لای درز صحت و سقمش نمیرود. محمود افغان هیبتی غریب داشته. سری بزرگ، گردنی بسیار کوتاه و کوژی بر پشت و پاهایی بسیار بزرگ چون هرگز کفش نمیپوشیده. در دوره محاصره اصفهان محمود سخت بیمار میشود. یارانش به دنبال پزشک به جلفا میآیند و فقط یک بیطار (پزشک اسب و قاطر) پیدا میکنند و هم او را به بالین محمود میبرند. بیطار هم با همان داروهای استران محمود را مداوا میکند. وقتی شاه سلطان حسین خرافاتی مهربان بیآزار بیغیرت خود تاج شاهنشاهی صفویان را بر سر محمود بیابانی میگذارد و با این باور که پادشاهی محمود خواست خدا بوده، او را تا کاخ چهل ستون مشایعت میکند، محمود پیش از هر کسی شاهزادگان و درباریانی که برایش جاسوسی کرده بودند را فرامیخواند. شاهزادگان جامه فاخر میپوشند و شادمانه به دستبوس محمود افغان میروند تا کیسه کیسه زر بستانند به پاس خوشرقصیهایشان. محمود بیابانی اما چنان درایتی داشته که به شاهزادگان میگوید شما که بهشاه خود وفا نکردید چگونه ممکن است به من بیگانه وفا کنید و میرغضب را فرامیخواند تا همه خوشرقصها را گردن بزند و میزند. آقای شمقدری نه تنها خوشرقصها را طرد نکرد بلکه تا میتوانست برایشان جا باز کرد و این حضرات خوشخیال که خود را میداندار میدانستند بر عکس همگان که از راه «کار کردن» نان میخورند، از راه «کار نکردن» نان میخورند و شوربختانه غالبا هم نانشان چرب و نرم است …
کوتاه کنم. بر و بچههایی که آمار و ارقام دارند و اسمها را میدانند و از پس و پشت پرده خبر دارند باید آستین همت بالا بزنند و کارنامه چهار ساله آقای شمقدری را بنویسند. میدانید چه کیفرخواست پر و پیمان و توپی میشود … حالا تا دوستان کیفرخواست را بنویسند عرض کنم که زندگی بدون احمدینژاد و شمقدری و سجادپور واقعا زندگی کسالتباری خواهد بود. حالا به جای آقای شمقدری، آقای ایوبی آمده که در داخل و خارج از هرکسی میپرسی تعریفش را میکنند و مثبتهایش را و خیلی مثبتهایش را میگویند. با این حال ما اهالی سینما بسیار نگران بودیم که این آقای بسیار مثبت از پیچ و خم هزار تو و غالبا بیمار چرخه تولید و توزیع و نمایش در سینمای ایران چقدر میداند و ما اهالی سینما را چقدر میشناسد؟ دیروز که حضور آقای رضاداد به عنوان مشاور ارشد امور سینمایی قطعی شد، من شخصا و به گمانم اکثریت قریب به اتفاق اهالی سینما خیالشان راحت شد که قرار نیست ما از پس عینکی بر چشمانی چپول و کژاندیش دیده شویم. علیرضا رضاداد در سالهای مدیریتش بر سینما و از جمله بنیاد فارابی نشان داد که انسانی است دلپذیر، فرهیخته، روشنبین و فرهنگمدار که از همکناریاش دائم موج مثبت میتراود. کمتر از یک سال پیش با سیدمحمد بهشتی و علیرضا داوودنژاد و دوستانی دیگر که حالا به خاطر نمیآورمشان در رستورانی دنج جمع شده بودیم، برای یک مصاحبه دستهجمعی. ما حالمان خیلی بد بود و مدام مینالیدیم از اوضاع رقتانگیز و شوم سینما. آقای بهشتی گفت فعلا ما در فصل زمستان فرهنگ و هنر به سر میبریم. در زمستان درختها لخت و عورند و بار و بر ندارند اما ریشهها پرکارتر از همیشهاند. شما با تمام این احوالات بد هنوز ریشههای پرتکاپو دارید و زمستان هم همیشه نمیپاید. وقتش که برسد چنان شکوفا میشوید و بار و بر میدهید که نگو و نپرس.
بازگشایی خانه سینما در سال تحویل فرهنگ و هنر ایران بر همه اهالی سینما فرخنده باد.»
.
.
.
چشمام کف پات...
خیزید و خز آرید که هنگام خزان است
چشمم به ظریف و به کری بس نگران است
زیرا که به دنباله هر حرکت آنها
نرخ یورو و پوند و تومان در نوسان است
هرچند عوض گشته از این سمت ظریفی
آن سمت ولی خانم اشتون که همان است
امروز بخوابیم که فردا چو برآید
معلوم نباشد که یورو چند تومان است
یا رب تو نگاهی به اجلاس ملل کن
قلب همه از شوکت آن در ضربان است
یک عده پی دست ظریف حسن آقا
تا اینکه ببینند به سمت که روان است
یک عده به دنبال اوباما که آنجا
مشغول ملاقات بزرگان و سران است
در راهروها وای مبادا که شود سبز
این حقه غربی است که معناش عیان است
کیهان مترصد که چه باید بنویسد
در باب رموزی که در آن جمع نهان است
ما خسته تحریم و فشاریم و گرانی
از شیر و شکر تا کت و شلوار،گران است
خیزید و خز آرید که هنگام خزان است
چشمان به ظریف و به کری بس نگران است
حالا که نشستند سر میز به گرمی
نرخ یورو و پوند چرا در نوسان است
30 سال به هم پشت نمودند و امروز
می در کفشان بوده و ساقی نگران است
نیمساعت پربار، هم اصرار هم انکار
پیغام خصوصی، که خدا در جَرَیان است
آگاهی ما از جلسه قدر پشیزیست
چون درز خبر همچو سر قطرهچکان است
ای دل! به تو چه کار بزرگان به چه وضع است
رو در پی پول باش که اجناس گران است
.
.
.
جمع آوری تجهیزات ماهواره..
این خبر را بخوانید! میخواهم بدانم پرسشی که این خبر در ذهن من ایجاد کرده است، در ذهن شما نیز ایجاد میشود؟
مراسم نابودسازی 800 دستگاه تجهیزات ماهوارهیی عصر شنبه در شیراز برگزار شد. در این مراسم که با حضور جمعی از مسؤولان استان و شهر شیراز برگزار شد، 800 دستگاه تجهیزات ماهوارهیی جمعآوریشده از شهر شیراز، با تانک و غلتک نابود شد. سپاه فجر استان فارس این مراسم را در راستای اقدامات خود برای تحویل داوطلبانه تجهیزات ماهوارهیی توسط مردم شیراز برگزار کرد.
آفرین به شما، دقیقا نکته و پرسش همین است! مردم شهر شیراز چگونه بعد از دیدن له شدن تجهیزات ماهوارهیی ترغیب میشوند داوطلبانه آنها را تحویل بدهند؟ یعنی این صحنه بیشتر انسان را تحریک میکند تجهیزات ماهوارهییاش را از دست تانک و غلتک نجات بدهد تا اینکه آنها را تحویل بدهد.
نکتهی دیگری که ذهن بنده را به خود مشغول ساخته، این است که چرا اینقدر حضور مردم در مراسم کم است، در حالیکه مردم ما همیشه در صحنه هستند! میدانید چرا؟ چون دیدن له شدن تجهیزات ماهوارهیی توسط تانک برای مردم لطفی ندارد. ببینید هر کسی اگر له شدن جنس شبیه خودش را ببیند، متنبه میشود یا برای دیدنش صف میکشد. مثلا مردم برای دیدن اعدام تجمع میکنند، ولی برای دیدن له شدن تجهیزات ماهوارهیی تجمع نمیکنند. مخاطب این مراسم بیشتر از اینکه مردم باشند، تجهیزات ماهوارهیی است، یعنی باید تجهیزات ماهوارهیی را جلو تجهیزات ماهوارهیی له کرد تا برایشان درس عبرت بشود. مردم در صورتی برای دیدن این مراسم تجمع میکردند که زبانم لال، مراسم له کردن صاحبان تجهیزات ماهوارهیی بود!
به هر حال مسؤولان در استان شیراز نشستهاند و ساعتها فکر کردهاند و به این نتیجه رسیدهاند چنین مراسم نمادینی را برگزار کنند و با تانک از روی تجهیزات ماهوارهیی رد بشوند تا مخاطب رسانهی ملی افزایش پیدا کند. انشاءالله روزی برسد که با تانک از روی هاتبرد رد بشویم.
در تداول روزمره هم وقتی کسی در گفتوگو و مباحثه با فرد دیگری برنده میشود، میگویند فلانی با غلتک از روی فلانی رد شد. حالا حکایت ماست، با غلتک از روی تجهیزات ماهوارهیی رد شدیم! طوری هم میگوییم تجهیزات ماهوارهیی، انگار سیستم ضدموشکی اس 300 است! یک دیش و یک الامبی و یک رسیور، تجهیزات است؟
.
.
.
خطوط پرواز و لاین حرکت
اکبر ترکان از دستور رئیس جمهور مبنی بر بررسی چگونگی برقراری خط پروازی مستقیم ایران و آمریکا خبر داد.
قبل از هر چیز مخالفت شدید خودمان را با این طرح اعلام میکنیم. به چند دلیل:
1) اگر پرواز مستقیم بین ایران و آمریکا ایجاد شود آمریکا مستقیما برای ما چمدان پول میفرستد، درحالی که مزه اش به این است که ما پنهانی چمدان پول دریافت کنیم و بعدا توسط روزنامه کیهان افشا شویم.
2) اگر پرواز مستقیم بین ایران و آمریکا ایجاد شود ما وسوسه میشویم که برویم و فیلمهایهالیوودی را در خاک دشمن بهصورت سه بعدی نگاه کنیم، در حالی که مزهاش به این است که با هزار تومان کپی دی وی دی اش را تهیه کرده و به ریش آمریکاییهای ساده لوح که برای دیدن یک فیلم این همه خرج میکنند بخندیم.
3) اگر پرواز مستقیم بین ایران و آمریکا شکل بگیرد طبیعتا آمریکاییها هم دلشان میخواهد بیایند و ایران را از نزدیک ببینند. با توجه به این که هر آمریکایی که بخواهد ایران را از نزدیک ببیند حتما جاسوس است و قصد و نیتی دارد نیروی انتظامیمجبور میشود تمام نیروی خود را صرف برخورد با این عناصر کند و به این ترتیب از وظیفه اصلی خود که شناسایی و تعقیب ساپورتهای خطرناک و مانتوهای جنایتکار است بازمیماند.
4) وقتی که به دلایل فوق الذکر وضعیت حجاب از کنترل خارج شود، جوانان آمریکایی با دیدن تیپهای رنگارنگ دلربا گونه دچار وادادگی میشوند و بعد از مدتی همین مدلها را در کشور خود پیاده میکنند. بعد آمریکا به ما میگوید ایران ما را مورد تهاجم فرهنگی قرار داده و آنوقت یک چیزی هم بدهکار میشویم. تازه امثال حسن عباسی و نادرطالب زاده بیکار میشوند و آمار بیکاری 30،40 درصد میرود بالا!
5) اگر پرواز مستقیم بین ایران و آمریکا ایجاد شود، مسلما بعضی از هموطنان غیور و پرانرژی آخر هفته برای دیدن شگفتیهای آفرینش میروند لاس وگاس. آنوقت تایلند قهر نمیکند و نمیگوید نو که اومد به بازار کهنه شود دل آزار؟ بههرحال درست نیست آدم پیشرفت که میکند زمینهای خاکی را که از آن جا شروع کرده فراموش کند!
6) اگر پرواز مستقیم بین ایران و آمریکا ایجاد شود انتظارها بالا میرود. مثلا دیروز پسر همسایه ما بعد از شنیدن خبر احتمال ایجاد پرواز مستقیم بین ایران و آمریکا رفته بود توی حس و در حالی که خود را وسط کنسرتی در برج میلاد تصور میکرد شانههایش را بالا میانداخت و با حرکات چشم و ابرو میگفت: خانم گل آی خانم گل برام سخته تحمل … تازه میخواست یخ روابط را باز کند و خانم گل را از آنور پل رد کند و بیاورد این ور پل!
در پایان لازم میدانم به دولت بگویم ای دولت اعتدال! بی خیال این پرواز مستقیم شو که آخر و عاقبت ندارد و آتشش دامان همه ما را خواهد گرفت. لااقل اگر بی خیال نمیشوی مرام داشته باش و یک مسیر زمینی بگذار برای ما اقشار کم درآمد که لااقل بتوانیم با اتوبوس برویم نیویورک. چیه؟ ما هم دل داریم دیگه. البته مرگ بر آمریکا ولی خب، آدمیاست دیگر.
.
.
.
کارای بی ادبی ریاست جمهوری...
آیا روحانی و اوباما کار بدی کردند؟ آیا روحانی و اوباما کار خوبی کردند، ولی صلاح نبود ما بفهمیم؟ آیا روحانی و اوباما معلوم نبود کار خوبی کردند یا کار بدی، ولی چون این اطمینان وجود نداشت که حرفهای خوبی زدهاند یا حرفهای بدی، صلاح نبود ما بفهمیم؟
اینها سؤالهای پیش از خواب یک عدد مردم عادی است که شب از قضا در ماهواره – البته ماهوارهی خانهی همسایه – که به همت عالی پارازیت، تصویرهایش قابل دیدن نبود، یک لحظه در زیرنویس دید نوشته: «روحانی و اوباما تلفنی گفتوگو کردند». بعد هم اس ام اس همین خبر رسید. فکر کرد اتفاق مهمی افتاده. آخر چند روزی بود هرجا میرفت و هرچه میخواند، حرف از «دیدار حسن و حسین» بود. خُب مردم عادی فکر میکرد لابد خبر مهمی است که وقتی کاخ سفید از احتمال دیدار روحانی و اوباما خبر میدهد، به جز اینکه تیتر یک همهجا میشود، حتا سوژهی بحث تاکسیها را هم عوض میکند!
اما این مردم عادی سخت در اشتباه بود. بعد از دیدن زیرنویس گفتوگوی تلفنی در شبکهی پارازیتی – البته در خانهی همسایه – و اس ام اس دریافتی، فکر کرد اینها را ول کند و به شبکهای که به آن میگویند «شبکهی خبر» سری بزند. هی نشست و همهی زیرنویسها را خواند. اینها را دیگر حفظ بود و حتا میتوانست اگر قرار بود در مسابقهای یا امتحانی شرکت کند، همهی جاهای خالی را پر کند. یک مناظرهی پزشکی در حال پخش بود و از آنجا که صداوسیما به سلامت مردم اهمیت زیادی میدهد، بیوقفه و پرتلاش این برنامه را ادامه داد. آن خبری را هم که مردم عادی فکر میکرد، مهم است، زیرنویس نکرد تا حواس مردم از بحث مهم پزشکی – که برای سلامت خودشان خوب است – پرت نشود. اما بالأخره یواشکی و خیلی زیرپوستی – طوری که حواس کسی پرت نشود – یک جمله دربارهی گفتوگوی تلفنی روحانی و اوباما زیرنویس شد. بعد از مناظرهی خیلی مهم پزشکی در شبکهی خبر، چیزهای خیلی مهم دیگری هم پخش شد. پیام بازرگانی (با موضوع تبلیغ شیرآلات) روی آنتن رفت و بعد از آن، تصویرهایی فانتزی از ورزش و سپس درخواست مخاطبان برای خبرنگاری بخش پارازیت شبکهی خبر و غیره پخش شد.
آن مردم عادی فکر کرد الآن اخبار ساعت 12 شبِ همان شبکهای که اسمش «شبکهی خبر» بود، حتما در اینباره چیزی میگوید. ولی اشتباهش همینجا بود که فکر میکرد «شبکهی خبر» باید خبر چیزی را بگوید که آن مردم عادی و خیلی از مردم عادی دیگر منتظرش هستند. آنجا حتما آدمهای مهمی هستند که میدانند چه خبرهایی مهم است و باید همانها را بگویند، حتا اگر قبلا هِی گفته باشند. بالأخره آنها که نمیخواهند از قصد چیزی را نگویند که مردم برای اینکه بفهمند داستان چیست، هی بروند خانهی همسایهشان. او یادش آمد که باید به خودش تلقین کند، صداوسیما برای نظر مردم عادی احترام زیادی قائل است و نظر آنها برایش خیلی مهم است؛ این را از زمان انتخابات و مناظرهها به یاد داشت. پس حتما اینبار موضوع اهمیتی نداشته، وگرنه نظر مردم برای صداوسیما خیلی مهم است و وقتی لازم باشد، اصلا خبرها یک طرف، پخش نظرهای مردمی یک طرف!
البته آن سؤالها، سؤالهای پیش از خواب یک مردم عادی است که توانش را نداشت بیشتر بیدار بماند. شاید خوابیده و بعدا اتفاق دیگری افتاده است.
پینوشت: مردم عادی بعدا فهمید پرس تیوی این خبر را به زبان انگلیسی در قالب خبر فوری پخش کرده و شبکهی العالم هم اول به صورت زیرنویس و بعد در بخشهای خبری خود آن را منعکس کرده است. فکر کرد پس که اینطور! پس حتما خبر گفتوگوی تلفنی چیزی بوده که دیگرانی باید میفهمیدند و برای مردم داخل کشور خوب نبوده از آن چیزی بدانند؛ هرچند که این خبر به سرعت به خبر اول رسانههای بینالمللی تبدیل شود و از آن به عنوان «واقعهای تاریخی» یاد کنند. بله مسأله همینجاست؛ خبر اول «رسانههای بینالمللی» چه ربطی دارد به رسانهای که به آن میگویند «رسانهی ملی»! ما را چه به آنها؟!
.
.
.
آخرین خبرها از باران اسیدی در اهواز:
یک مقام ناآگاه عراقی: دلیل باران اسیدی در اهواز سوزاندن نیشکرها بوده است و به دولت عراق و گردوغبارهای عراقی ربطی ندارد.
سخنگوی دولت قبل: در طول هشت سال خدمت ما حتا یک قطره باران اسیدی در اهواز نبارید.
سخنگوی این دولت: باران اسیدی اهواز اهمال دولت قبل را در همه زمینهها نشان میدهد!
شهردار اهواز: بارش باران در اهواز را تأیید میکنم.
رییس دانشگاه جندیشاپور: تنگی نفس مردم را تأیید میکنم!
فرماندار اهواز: درباره باران و اسید و تنگی نفس پیشداوری نمیکنم.
استاندار خوزستان: باران اسیدی منشأ دیپلماتیک دارد که باید حل شود.
مدیرکل هواشناسی خوزستان: رعدوبرق مقصر است، باید جلو رعدوبرق را در استان بگیریم.
کارشناس مسائل سیاسی: آمریکا با تکنولوژی هارپ باران در خوزستان باران اسیدی ایجاد کرده است! آن هم در 13 آبان!
خبرگزاری داخلی: آمار 5 هزار نفر بیمار صحیح نیست، آمار 5 نفر است؛ شبکههای خارجی سیاهنمایی میکنند.
بیبیسی: یک آزمایش هستهیی در اهواز باعث باران اسیدی شده است!
صدای آمریکا: مردم در خوزستان قیام کردهاند.
کیهان: مسؤولین در پذیرفتن تقصیر باران اسیدی صداقت داشته باشند!
نماینده مردم اهواز: بنده در اهواز نیستم، هوا خوب شد، میروم سروگوشی آب بدهم.
رییس مرکز بهداشت خوزستان: احتمال باران اسیدی هست، احتمال بارن قلیایی هم هست!
معاون محیط زیست انسانی اداره کل حفاظت محیط زیست خوزستان: کارگروهی برای بررسی این پدیده تشکیل شده، اما حال کارگروه خوب نیست و تنگی نفس دارند.
.
.
.
لادن بی لادن...
محمود احمدی نژاد که پس از اتمام دوره ریاست جمهوری خود، یکی از بهترین ساختمانهای دولت را که در میدان ونک تهران قرار دارد را به عنوان دفتر شخصی خود انتخاب کرده بود، اکنون در حال نقل مکان به یکی از ساختمانهای بنیاد مستضعفان در ولنجک می باشد.
واکنش رسانهها و نهادها و افراد مختلف:
روزنامه چپ معقول:
جدایی محمود از لادن/ کلید به صاحبش بازگشت
روزنامه زرد:
محمود دست از سر لادن برداشت/ اثاثیه رییس سابق کف خیابان
گفتگو با سرایدار لادن: شش ماه بود حقوقم را نداده بودند و میگفتند جاش کارت سوخت میدیم بهت!
روزنامه راست معقول:
ساختمان لادن را از احمدی نژاد گرفتند
روزنامه راست نا معقول:
داس دولت به کار افتاد/ حمله به لادن برای تسویه حساب سیاسی
بی حرمتی به رییس جمهور کشور بازهم دم خروس را نشان داد
بیست و سی:
دولت بیست متر جا هم برای رییس جمهور سابق نگذاشت/ احمدی نژاد در گفتگوی ویژه با خبرنگار ما گفت: بعدا جوابشونو میدم.
جواد شمقدری: موسسه سینمایی ما ساخت فیلم «تدبیر با پیچگوشتی» را کلید زدیم. این فیلم سیاسی اجتماعی است و نگاهی دارد به حادثه تسخیر لادن توسط مدعیان کلیدداری تدبیرگرایانه.
غرضی:
بالاخره وقتی دست تو جیب مردم بکنی، یک عده میان دست توجیبت میکنن. صد ساله تو ایران همینه!
شهرداری:
به زودی پوسترهای «تدبیر تخلیهای» یا «رهاسازی سیاسی» در سطح شهر نصب میشود.
خسرو معتضد: در تاریخ ثبت شده که از اول هم لادن با محمود مشکل داشت اما مشکل از لادن نبود!
جوانفکر:
بعد از لاله، حالا به جان لادن افتادند آنوقت میگویند ما اتوبوسی نیامدیم؛ خب اتوبوسی نیامدید چکار به اتوبوسهای ما دارید؟
رهاسازی
داوود احمدینژاد در حاشیه مراسم بزرگداشت مرحوم حبیبالله عسگراولادی در پاسخ به این پرسش که “آیا از جلسات محمود احمدینژاد در ساختمان لادن خبر دارید؟”، اظهار کرد: ایشان الان در لادن هم نیستند، به سلامتی؛ راحت باشید. گویا از لادن رهایشان کردند.
اول: طرف صحبت برادر رییس جمهور سابق کیست؟
چه کسانی باید راحت باشند؟ الان این مساله مهمی است که واقعا در این شرایط حساس کنونی داخلی و خارجی، چه کسانی اینقدر راحت هستند؟!
دوم: گویا از لادن رهایشان کردند، یعنی چی؟ این جمله اصلا فعل و فاعلش کجاست؟؟!! مجهول است یا معلوم؟ مگر آقای رییس جمهور سابق در جایی آویزان بودند که رهایشان کردند؟ چه کسانی رهایشان کردند؟ اصلا چه معنی دارد رهایشان بکنند کار داریم حالاحالا با ایشان.
سوم: اینکه ایشان الان در لادن هم نیستند، «به سلامتی» دارد؟ چرا؟!
چهارم: ما خواستار برخورد شدید با برادر رییس جمهور سابق هستیم که با یک جمله این همه سوال و ابهام را به ذهن ما ریخته، مگر ما چقدر کشش داریم؟ همین که مذاکرات اونطوری، رای اعتماد، اینطوری، ما را بس! بخدا دیگه نمیکشیم!!